سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خداوندِ سبحان، شخصِ بی شرمِ گستاخِ بر گناهان را دشمن می دارد . [.امام علی علیه السلام]
معتکف کوی عشق...
صدایی به رنگ صدای تو نیست
به جز عشق، نامی برای تو نیست ...

شب و روز تصویر موعود من
در آیینه جز چشم های تو نیست !

تن جاده از رفتنت جان گرفت
رگ راه جز رد پای تو نیست !

مزار تو بی مرز و بی انتهاست
تو پاکی و این خاک جای تو نیست !

به تشییع زخم تو آمد بهار
که جز سبز ... رخت عزای تو نیست !

کسی کز پی اهل مرهم رود
دگر شیعه ی زخم های تو نیست ...

به آن زخم های مقدس قسم !
که جز زخم ، مرهم برای تو نیست !

کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط معتکف 86/12/29:: 11:48 عصر     |     () نظر

 تاجری فال گرفت!!!
غزلی لامیه آمد-
تاجر
چیزی از شعر نفهمید اما
چشم مبهوتش را قافیه‌ی «مال» گرفت!!!

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

تاجری !!!اره برقی آورد.
پای یک منظره را
                   امضا کرد!!!


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط معتکف 86/12/20:: 1:8 عصر     |     () نظر

دیگر نمی‌تراود از سینه‌ام ترانه
خالی‌ست گونه‌هایم از گریه‌ی شبانه
آوازهای سردَم، خاموش و بی‌فروغ‌اند
آتش نمی‌کشد هیچ، از روح من زبانه
آن بال‌ها که روزی تا اوج می‌پریدند
پروازشان محال است حتی به بام خانه
ای اشتیاق آبی! دلتنگِ آسمانم
در من بریز یک روز شوقی کبوترانه
پاییز بودم اما امشب به یُمن یادت
روییده بر لبانم یک شعر عاشقانه


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط معتکف 86/12/20:: 12:50 عصر     |     () نظر

به فلک میرسد از روی چو خورشید تو نور
قل هـــو الله احــد چشم بد از روی تو دور!


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط معتکف 86/12/20:: 12:45 عصر     |     () نظر
ز بس بی تاب آن زلف پریشانم ، نمی دانم !
حبابم ، موج سرگردان طوفانم ؟ نمی دانم !!

حقیقت بود یا دور و تسلسل ، حلقه ی زلفت ؟؟
هزار و یک شب این افسانه می خوانم ، نمی دانم !

سراسر صرف شد عمرم همه محو نگاه تو ...
ولی از نحوه ی چشمت چه می دانم ؟؟ نمی دانم !

چو اشکی سرزده یک لحظه از چشم تو افتادم ...
چرا در خانه ی خود عین مهمانم ؟؟ نمی دانم !

ستاره می شمارم سالهای انتظارم را
هزار و سیصد و چندین و چندانم ؟؟ نمی دانم !!


نمی دانم ، بگو عشق تو از جانم چه می خواهد ؟؟
چه می خواهد بگو عشق تو از جانم ؟ نمی دانم ...

نمی دانم به غیر از این نمی دانم ، چه می دانم ؟
نمی دانم ، نمی دانم ، نمی دانم ، نمی دانم !

کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط معتکف 86/12/15:: 5:57 صبح     |     () نظر
مستی نه از پیاله نه از خم شروع شد
از جادة سه‌شنبه شب قم شروع شد

آیینه خیره شد به من و من به‌ آیینه
آن قدر خیره شد که تبسم شروع شد

خورشید ذره‌بین به تماشای من گرفت
آنگاه آتش از دل هیزم شروع شد

وقتی نسیم آه من از شیشه‌ها گذشت
بی‌تابی مزارع گندم شروع شد

موج عذاب یا شب گرداب؟! هیچ یک
دریا دلش گرفت و تلاطم شروع شد

از فال دست خود چه بگویم که ماجرا
از ربنای رکعت دوم شروع شد

در سجده توبه کردم و پایان گرفت کار
تا گفتم السلام علیکم ... شروع شد


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط معتکف 86/12/15:: 4:33 صبح     |     () نظر

می جویمت چنان که
                       لب تشـــنه آب را !!
میخواهمت چنان که 
                      تن خسته خواب را!!


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط معتکف 86/12/10:: 7:48 عصر     |     () نظر

شعاع درد مرا ضرب در عذاب کنید
مگر مساحت رنج مرا حساب کنید

 


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط معتکف 86/12/10:: 7:39 عصر     |     () نظر

حسین آمد و آزاد از یزیدت کرد
خلاص از قفس وعده و وعیدت کرد
سیاه بود و سیاهی هر آنچه می دیدی
تو را سپرد به آیینه رو سپیدت کرد
چه گفت با تو در آن لحظه های تشنه حسین؟
کدام زمزمه سیراب از امیــدت کرد؟
به دست و پای تو بار چه قفلــــها که نبود
حسین آمد و سرشار از امیدت کرد
جنون تورا به مرادت رساند نا گا هان
عجب تشرف سبزی!جنون مریدت کرد
نصیب هر کس و ناکس نمی شود این بخت
قرار بود بمیری خدا شهیدت کرد
نه پیشوند و نه پسوند، حرّ حرّی تو

حسین آمد و آزاد از یزیدت کرد


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط معتکف 86/12/9:: 7:29 عصر     |     () نظر

مثل همیشه عشق

              غمگین و خسته است.

 مثل همیشه اشک

            در خون نشسته است.
اخبار،
     
تازه نیست
             
همچون گذشته است.


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط معتکف 86/12/9:: 6:57 عصر     |     () نظر
   1   2      >