گفتم
آن قربانیان پار
آن گلهای سرخ ؟
گفت : آری
ناگهانش گریه آرامش ربود
وز پی خاموشی طوفانی اش
گفت : اگر در سوک شان
ابر می خواهد گریست
هفت دریای جهان
یک قطره باران بایدش
گفتمش
خالی ست شهر از عاشقان وینجا نماند
گفت : چون روح بهاران
آید از اقصای شهر
مردها جوشد ز خاک
آن سان که از باران گیاه
و آنچه می باید کنون
صبر مردان و دل امیدواران بایدش...
کلمات کلیدی:
در وا کن و به این قفس مرده جان بده
دیوارها و فاصلهها را تکان بده
ما را زدست زندگی بیامان بگیر
ما را به دست حادثهای ناگهان بده
تا باورت کنند چو فوارهای بلند
خود را به تشنگان تماشا نشان بده
بر هر چه قاب پنجرة رو به آفتاب
سهمی ز نور، تکهای از آسمان بده
«زین خلق پر شکایت گریان شدم ملول»
این سفرههای وا شده را آب و نان بده
کلمات کلیدی: